عوامل تربیت
در تعریف عامل تربیت ، هر پدیده اى را که بر روند و رشد و بالندگى آدمى اثر گذارد باشد، اصطلاحا عامل تربیت مى نامیم ، با این ملاحظه ، طیف وسیعى از عوامل تربیت را پیش روى خواهیم داشت . در این میان برخى از آن ها عامل اصلى (اساسى ) و پاره اى دیگر، عامل فرعى (جنبى ) هستند.
یکى از متفکران تربیتى به نام فردریک مایر در تبیین عوامل مؤ ثر در حل مسایل انسانى مى نویسند:
سه روش عمده براى حل مشکلات جهانى وجود دارد، نخست تغییر ناگهانى اوضاع اجتماعى ، یعنى انقلاب ، دومین وسیله اى که ممکن است براى حل مشکلات جهانى بدان متوسل شویم ، جنگ است . هراکلیتوس در یونان اظهار مى کند که جنگ پدر همه چیز است و بذر ترقى را خلق مى کند. هگل معتقد است که جنگ سرنوشت عالم را تعیین مى کند. نیچه هم گفته است که جنگ عصاره تمدن است ولى امروز ما مى دانیم که یک تصادم بزرگ ، متمضمن پایان تمدن است شق سوم ، تربیت است . تربیت به آرامى و به صورت سیر تکاملى مؤ ثر مى افتد(130).
ادامه مطلب...
نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 10:37 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
حکومت و تربیت
امام خمینى (س ) در تبیین رابطه حکومت و تربیت مى فرمایند:
انبیا، دنبال این بودند که حکومت عدلى در دنیا متحقق کنند، براى این است که اگر حکومت عدل باشد، حکومتى باشد، با انگیزه الهى ، با انگیزه اخلاق و ارزشهاى معنوى انسانى ، یک همچو حکومتى ، اگر تحقق پیدا بکند، جامعه را مهار مى کند و تا حد زیادى اصلاح مى کند.
ادامه مطلب...
نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 10:36 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
اصول تربیت
در تعریف اصل گفته اند که آن به معناى ریشه و اساس است و برخى اهل لغت ، آن را به معناى بنیان و تکیه گاه تعریف کرده اند. دکتر هوشیار، اصول تربیت را مبناى رفتار شاگرد و معلم تلقى مى کرد و آن را اساس رفتار پرورشى مى دانست و معتقد بود که اصول را باید از نیازهاى فردى و اجتماعى استخراج کرد.
دراین بحث ، به مانند تکیه گاه هاى نظرى و عملى تربیت است که بر اساس آن مى توان روشها و شیوه هاى تربیتى را اخذ کرد و به عنوان راهکارهاى اساسى ، در فعالیتهاى تربیتى مورد استفاده قرار داد.
در نظام تربیتى اسلام ، اصول عبارت از مفاهیم و تکیه گاههاى نظرى است که از مطالعه در متن قرآن ، احادیث و سیره نبوى ، کشف ، استخراج و تدوین مى شود تا راهنماى مربیان و معلمان در فعالیتهاى تربیتى باشد.
در این مبحث ، برخى از اصول تربیت را به گونه اى اجمالى مورد بررسى قرار مى دهیم :
1. اصل ارتباط باطن و ظاهر
باطن و ظاهر آدمى ، دو جلوه از واقعیت وجودى او را تشکیل مى دهند، اولى ، نمود پیچیده و پنهان این واقعیت رابه خود اختصاص مى دهد و دومى نمود کم و بیش آشکار و سطحى را شامل مى شود این دو جلوه از رابطه اى معنادار و عمیق با یکدیگر برخوردارند.
یکى از بهترین توصیفها دراین زمینه را مى توان از کلام حضرت على (ع ) برداشت کرد، آنجا که مى فرمایند:
و اعلم ان لکل ظاهر باطنا على مثاله ، فما طالب ظاهره ، طاب باطنه و ما خبث ظاهره خبث باطنه .
وبدان براى هر ظاهر وآشکارى ، برابر آن باطن و پهانى است ، پس آنچه راظاهر، نیکو باشد، باطنش هم نیکوست ، و آنچه را ظاهرش زشت و بد باشد، باطنش نیز زشت و ناپاک است.
و از کلام آن سرور است که به منظور نشان دادن رابطه میان اسرار باطنى و رفتار ظاهرى فرمودند:
مااضمر احد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه .
کسى چیزى را در درونش پنهان نکرد، الا آنکه همان چیز در رنگ رخسارش و گفتارهاى لغزشى زبانش آشکار گردید.
مکتب تربیتى اسلام ، ناظر به تحول آدمى از درون و اعماق وجود اوست ، زیرا چنین دگرگونى که از درون و در باطن ایجاد شود، به ندرت در معرض زوال قرار مى گیرد و به تعبیرى در وجود او نهادینه مى شود.
علاوه بر آن ، انسان براى دستیابى به هر تحولى نیاز به امید و نگرش مثبت دارد تا انگیزه اى براى تحولات بعدى در او ایجاد شود. حضرت على (ع ) در کلامى گوهربار، هر دو مفهوم رامورد نظر قرار داده اند و مى فرمایند:
من اصلح سریرته اصلح الله علانیته ، و من عمل لدینه کفاه الله امر دنیاه ، و من احسن فیما بینه و بین الله احسن الله ما بینه و بین الناس.
آن کس که درونش را اصلاح کند، خداوند ظاهرش را اصلاح مى نماید و هر کس براى دینش کار کند، خداوند دنیایش را کفایت مى کند و آن کس که میان خود و خدا را اصلاح کند، خداوند بین او و مردم را اصلاح خواهد کرد.
در عبارتى از حضرت عیسى - علیه السلام - آمده است :
باطن شخص را از کلمات و اعمالش بسنجیده .
شارح حدیث مى نویسد، زیرا که هرگز درخت خار انجیر ندهد هرچه از زبان مى تراود، از دل سرچشمه میگیرد. کسى که فحاش و بدگوست ، چون دلش معدن تاریکى و ظلمات و پلیدى هاست ، از زبانش نیز همان بیرون مى تراود از این روى بود که وقتى کسى به حضرت عیسى (ع ) بد گفت ایشان در حقش دعا فرمود، ازایشان پرسیدند: آن کس بد کرده است و تو او را دعا مى کنى ؟ آن حضرت فرمود که هرکس از آنچه خزانه دارد انفاق مى کند.
امام خمینى (س ) در این زمینه بحثى را عنوان مى کنند که مخلص آن تاءثیر اعمال در نفس آدمى است ایشان مى فرمایند:
هر یک از اعمال حسنه یا سیئه را در نفس تاءثیرى است ؛ پس اگر آن عمل از سنخ عبادات و مناسک باشد، تاءثیرش آن است که قواى طبیعیه را خاضع قواى عقلیه کند و جنبه ملکوت نفس را بر ملک قاهر نماید و طبیعت را منقاد روحانیت نماید تا برسد به آن مقام که جذبات روحیه دست دهد و به مقصود اصلى رسد و هر عملى که این تاءثیر را بیشتر کند و این خدمت را بهتر انجام دهد، آن عمل مصابتر و مقصود اصلى ، بر آن بهتر مترتب است.
ایشان در این عبارات از تاءثیر اعمال ظاهرى بر باطن آدمى جلوه اى رابیان کرده اند و در بیان تاءثیر معاصى بر باطن آدمى مى فرمایند:
اگر عصیان موجب فعلیت و بروز وظهور ملکات رذیله نفسانیه نشود، صاحب آن از ساحت رحمت و درگاه قرب عزت پروردگار دور نیفتد به خلاف آن که اگر معصیت رذایل فطریه را ظاهر و فعلى سازد و صورت باطن انسان را مبتدل به صورت جنود جهل نماید از ساحت رحمت دور شود و چه بسا شود که نور فطرت الهى به کلى منطفى گردد
آن بزرگوار در بیان شیوه هاى دستیابى به ملکات اخلاقى مى نویسند:
باید دانست که به واسطه شدت اتصالى که مابین ملک بدن و نشئات غیب و شهادت است و آن عالى در عین دنو است و دانى در عین علو است و با وحدت تمام قواست - بنابراین تمام آثار ظاهریه در روح و آثار معنویه در ملک بدن سرایت مى کند.پس اگر کسى در حرکات و سکنات مواظبت کند که با سکونت و آرامش رفتار کند و در اعمال صوریه مانند اشخاص حلیم رفتار کند، کم کم این نقشه ظاهر به روح سرایت کند و روح از آن متاءثر شود و نیز اگر مدتى کظم غیظ کند و حلم را به خود ببندد، ناچار این تحلم به حلم منتهى شود.
امام بر ارتباط باطن و ظاهر آدمى نیز، ضمن مباحث دیگر، مکرر تاءکید مى کنند و مى فرمایند:
مکرر ذکر شد که رابطه بین روح و باطن ملکوتى با ظاهر و قواى ملکى نفس ، به قدرى است که هر یک از ظاهر و باطن متاءثر از آثار دیگر شود و کمال و نقص و صحت و فساد هر یک سریان به دیگرى نماید.
و چنانچه روح سالم کامل ، سلامت و کمال خود را از روزنه هاى قواى ملکى نمایش دهد، مانند کوزه که آب صاف گواراى خود را از منافذ خود که روابط بین ظاهر و باطن است بیرون دهد(قل کل یعمل على شاکلته ) (بگو هرکس به آن علیل ناقص - که تیره بختى و پریشان روزگارى بر چهره او چیره شده و در تحت تصرف شیطان ، سعادت و کمال فطرى را از دست داده و به انواع احتجابات محتجب شده - از منافذ قواى خود که روابط ملکوت و ملک است ، رنگ خود را که صبغة الشیطان و در مقابل صبغة الله است بیرون دهد.
از آنچه گفته شد، این نتیجه حاصل مى شود که :
O باطن و ظاهر آدمى ، از تاءثیر و تاءثر متقابلى بر یکدیگر برخوردارند.
O هر عملى که آدمى انجام دهد، نشان دهنده تاءثیرى در باطن اوست .
O براى تحول آدمى ، مى توان او را به اعمالى ترغیب کرد تا به تدریج در باطن او سرایت کند.
O باید باطن را از شوائب تخلیه کرد تا در ظاهر نیز آراستگى پدید آید.
2. اصلاعتدال
آدمى پیوسته میان دو افراط و تفریط در نوسان است و آسیبهاى اخلاقى و تربیتى نیز عمدتا از عدم اعتدال ناشى مى شود.
در سفارشهاى اخلاقى پیامبر اسلام (ص ) نیز آمده است که :
اى مردم معتدل باشید، زیرا خدا ملول نمى شود، مگر هنگامى که شما ملول مى شوید.
نام نیک و ملایمت و اعتدال ، یک جزء از بیست و چهار جزء پیغمبرى است.
این دین (اسلام ) متین است ، پس در آن با رفق و مدارا وارد شوید
برداشتى که از سخن فوق حاصل مى شود این است که چون جوهر دین اعتدال است ، پس اعمال و عبادات و وظایف دینى را با رعایت حداعتدال انجام دهید.
امام خمینى (س ) در این باره مى نویسند:
و اعتدال حقیقى ، جز براى انسان کامل که از اول سیر تا منتهى النهایه وصول ، هیچ منحرف و معوج نشده است ، براى کسى دیگر مقدر و میسور نیست و آن به تمام معنى خط احمدى و خط محمدى است و دیگران از سایرین ، سیر به تبع کنند نه به اصالت ... ازاین جهت فضیلت به قول مطلق و سیر بر طریق عدالت و بر سبیل اعتدال بیش از یکى نیست
ایشان در بخشى از مباحث خود با عنوان تحصیل فضیلت عدالت مى نویسند:
بدان که تعدیل قواى نفسانیه که غایت کمال انسانى و منتهاى سیر کمالى بسته به آن است ، بلکه به یک معنى خود آن است از مهمات امور است که غفلت از آن خسارت عظیم و خسران و شقاوت غیر قابل جبران است.
امام رسیدن به شخصیت معتدل را در جوانى عملى تر مى دانند تا سنین بعد از جوانى
از متفکران و اندیشمندان تربیتى مکتب اسلام ، باید از شهید ثانى (ره ) نام برد که در آداب و وظایف معلم ، از رعایت اعتدال به عنوان یک وظیفه نام مى برد و معتقد است که معلم باید مصلحت و شرایط واوضاع شاگرد را همیشه مورد نظر قرار دهد
3. اصل ابتلا
ابتلا از ریشه بلى به معناى مندرس شدن و فرسودگى آمده است و ظاهرا اهل لغت معتقدند که چون انسان در معرض شداید و تنگناها قرار گیرد، از شدت و دشوارى آنها، فرسوده مى شود و در آیات قرآنى به معناى امتحان الهى و آزمون به کار رفته است به عنوان نمونه در آیات 1 و 2 سوره ملک آمده است :
تبارک الذى بیده الملک و هو على کل شى ء قدیر، الذى خلق الموت والحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا
فرخنده است آن که به دست اوست ملک و سلطنت ، و او بر هر چیز تواناست ، آن کس که آفرید مردن و زندگانى را تا امتحان کند شما را که کدام یک در عمل نیکوترید.
در کلام رسول خدا(ص ) آمده است :
وقتى خدا بنده اى را دوست دارد، وى را مبتلا سازد تا تضرع او را بشنود
وقتى خداوند بنده اى را دوست دارد، وى را مبتلا سازد و وقتى وى را کاملا دوست دارد، او را خاص خود مى سازد.
ابتلاى پیغمبران ازهمه مردم سخت تر است و پس از آن هرکه به آنها نزدیکتر است ، به اندازه قوت دین خود بلا مى بیند. اگر دین او محکم باشد، ابتلاى او سخت است و اگر دین او سست باشد، به اندازه دین خود بلا مى بیند بلا بر بنده فرود مى آید تا همه گناهان او را پاک کند.
وقتى خداوند براى قومى نیکى خواهد، آنها را مبتلا سازد...
نکته قابل توجه آن است که دایره ابتلا به اولیا و بندگان الهى محدود نمى شود، بلکه افراد نافرمان و عاصى را نیز دربر مى گیرد ولى نوع بلا انگیزه الهى از نزول بلا و تاءثیراتى که در هر یک بر جاى مى گذارد، متفاوت است دقت در حدیث ذیل این تفاوتها را تا حدودى آشکار مى سازد.
ان البلاء للظالم ادب و للمؤ من امتحان و للانبیاء درجة و للاولیاء کرامة.
به درستى که بلا براى ستمگر، (نوعى ) گوشمالى و براى ایمان آورده ، آزمون و براى پیامبران ، رفعت مقام وبراى اولیا، موهبتى محسوب مى شود.
امام خمینى در توجیه نسبت به ابتلا به حق تعالى مى نویسند:
نفوس انسانیه در بدو فطرت و خلقت ، جز محض استعداد و نفس قابلیت نیستند و عارى از هرگونه فعلیت در جانب شقاوت و سعادت هستند و پس از وقوع در تحت تصرف حرکات طبیعیه جوهریه و فعلیه اختیاریه ، استعدادات متبدل به فعلیت شده و تمیزات حاصل مى گردد. پس امیتاز سعید از شقى و غث از سمین به حیات ملکى پیدا شود و غایت خلقت حیات امیتاز و اختبار نفوس است ، پس ترتب امتحان بر خلق معلوم شد.
تجزیه و تحلیل
از بررسى موارد مذکور نکاتى چند حاصل مى شود که به ترتیب ذیل ارائه مى شود:
O انسان ، مجموعه اى بى نظیر از قابلیتها، تواناییها و ظرفیتهاست .
O قرار گرفتن آدمى در شرایط عادى و معمولى زندگى ، موجب شکوفایى بخش محدودى از قابلیتها مى شود.
O واقع شدن در دایره ابتلا و آزمایش الهى ، موجب آزاد شدن بخش دیگرى از استعدادها که در حال کمون ونهفتگى است ، مى شود.
O ابتلا (درگیرى با سختیها) موجب مى شود که فرد نسبت به جنبه هاى قوت و ضعف خویش ، معرفت بیشترى کسب کند و در نتیجه خودآگاهى او رشد مى یابد.
4. اصل فطرت
امام خمینى در تمام بیاناتى که سخن از کودک ، نوجوان و جوان به میان مى آید، با نگاه حکیمانه اى که به اعماق وجود آدمى دارند، نفوس آنها را مفطور به فطرت الهى مى دانند و برهمین اساس ، مستعد تحول و تکامل در نظر مى آورند.
برخى از اهل لغت مى نویسند: در آیه مبارکه فطرة الله التى فطر الناس علیها فطرت عبارت از این است که خداى تعالى مردم راطورى آفریده است که طبعا و به خودى خود خداى را بشناسند وعقیده به وجود صانع ، امرى است که در قلب انسان مرکوز و جزو طبیعت و خلقت است و فطرت الله ، عبارت از قدرت بر شناختن ایمانى است که با آب و گل آدمى سرشته شده باشد
اگر چه فطرت صغه الهى دارد، ولى در اثر معاصى و غفلتها، نورانیت خود را از دست مى هد و به ظلمات محجوب میشود اما در این زمینه مى نویسند:
پس انسان تا به فطرت اصلیه خود است ، چون از عالم نور و طهارت است ، متناسب با علوم حقیقیه و معارف الهیه وحقایق روحانیه وعوالم غیبیه است و وجهه نفس چون آیینه اى عالم غیب که همه از جنس علوم حقه و سنخ معارف است در، آن منقش
گردد
ایشان ، حالت دیگرى را که فطرت انسان غافل پیش مى آید، چنین شرح مى دهند:
ولى همین فطرت ، اگر از روحانیت خود محجوب شد و به واسطه اشتغال به عالم طبیعت ، ظلمانى گردید و سلطان شهوت و جهل و غضب و شیطنت بر آن غلبه کرد... وجهه باطنش از عالم روحانیت و ملکوت منصرف و تناسبش با آن عوالم نوارانى منقطع گردد و حقایق و معارف الهیه و آنچه از عالم نور و طهارت و قدس است در ذائقه او تلخ و درسامعه اش سنگین و ناگوار آید.
و در جهت معرفى برخى از فطریات مى فرمایند:
بدان که از امور فطریه که هر انسان جبلة و فطرة بدان حکم مى کند، احترام منعم است و هرکس در کتاب ذات خود اگر تاءملى کند، مى بیند که مسطور است که باید از کسى که به انسان نعمتى داد، احترام کند و معلوم است هر چه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بى غرضتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بیشتر است.
5. اصل تغییر پذیرى انسان
در حدیث قدسى آمده است که : یا داود، اگر آن بندگانم که به من پشت کرده اند، بدانند که به من با چه شوقى انتظار آنها را مى کشم ، هرآینه از شوق مى مردند و جان در بدنشان قرار نمى گرفت
آدمى ، هر لحظه درموقعیتى خاص براى انتخاب رویکردیا عملکردى نوین است و نحوه گزینش اوست که در قبال خود و جامعه مسؤ ولیت آفرین مى باشد. از منازعاتى که میان اندیشه وران علم اخلاق و متفکران تربیتى جریان دارد، تغییر پذیرى خلق و خوى آدمى است .
در مقایسه با برخى از روانکاوان نظیر فروید و کارن هورناى که دوران کودکى را سرحد و منتهاالیه شکل پذیرى انسان فرض مى کنند، با رویکرد یونگ مواجه مى شویم که مرز تغییر پذیرى وى را تا چهل سالگى مى داند هر اندازه تغییر پذیرى انسان را باور داشته باشیم ، امیداوارى براى تلاشهاى تربیتى بیتشر خواهد بود.
فسلفه اخلاقى اسلام ناظر به این معناست که جوهره ارسال رسل براى تزکیه انسان از سوائب و آلودگیها و ایجاد تحولات در خلق و خوى اوست .
قرآن کریم مى فرماید:
لقد من الله على المؤ منین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین.
خداوند بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولى از خودشان و میان آنها برانگیخت که بر آنها، آیات خدا را تلاوت کند و نفوسشان را از آلایش و نقص پاک گرداند، و احکام شریعت و حقایق حکمت را به آنان بیاموزد، هرچند از پیش گمراهى آنها آشکار بود.
این آیه شریفه دلالت بر این واقعیت دارد که نفس آدمى قابل تغییر است و پیامبران نیز به همین منظور آمده اند و چنانچه اخلاق انسان قابل تغییر نمى بود، بعثت انبیا نوعى نقض غرض مى بود.
در کلام معصومان - علیهم السلام نیز این مطلب به صراحت بیان شده است که اینک به چند مورد از آن ها اشاره مى کنیم :
اسحاق بن عمار از امام صادق (ع ) روایت کرده است که فرمود:
خلق خوب و صفت پسندیده ، عطیه الهى است که خداوند عزوجل به بندگان خود عطا فرموده است و آن بر دو قسم است :نزد بعضى فطرى و به صورت سجیه ، و در گروه دیگرى اکتسابى و قائم به نیت و اراده است
اسحاق پرسید: کدام یک نسبت به دیگرى برترى دارد؟ حضرت فرمود: صفت فطرى با سرشت آدمى ترکیب شده است و صاحبش به طور طبیعى نمى تواند به غیر آن متصف باشد، ولى خلق اکتسابى از راه مجاهده و بردبارى به دست آمده است و هر صفت پسندیده اى که با کوشش و صبر به دست آید، بر صفت طبیعى برترى دارد.
از حضرت على (ع ) نقل شده است که فرمود:
ناتوانترین مردم ، کسى است که به اصلاح نقایص معنوى و سیئات اخلاقى خود قادر باشدو اقدام نکند.
و نیز آن حضرت فرموده است :
اگر فرضا نه به بهشت امیدوار باشیم و نه از آتش ترسان ، ثواب و عقابى را عقیده نداشته باشیم ، باز شایسته است از پى سجایاى اخلاقى برویم ، زیرا اخلاق پسندیده و ملکات فاضله است که ما را در زندگى به راه رستگارى هدایت مى کند.
آن حضرت در جایى دیگر اشاره مى کنند:
چه بسا عزیزانى که اخلاقى ناپسند، آنها را به ذلت و خوارى انداخته و چه بسا مردم پست و کوچکى که صفات پسندیده آنان را عزیز و محبوب ساخته است.
امام خمینى در این خصوص مى فرماید:
پس بگوییم که باید دانست که مقصود از طبیعى بودن و فطرى بودن خلقى ، آن نیست که ذاتى غیر قابل تغییر است ، بلکه جمیع ملکات و اخلاق نفسانیه ، تا نفس در این عالم حرکت و تغییر است و در تحت تصرف زمان و تجدد واقع است و داراى هیولى و قوه است ، قابل تغییر است و انسان مى تواند، جمیع اخلاق خود را متبدل به مقابلات آنها کند، چنانچه دلالت بر این مدعى کند، علاوه بر برهان و تجربه ، دعوت انبیا و شرایع حقه به سوى اخلاق کریمه و ردع آنها از مقابل آنها.
ایشان ضمن تشبیه اخلاق پسندیده به نور و اخلاق ناپسندبه ظلمت مى افزایند:
وانسان تا در این عالم است ، مى تواند خود را از این ظلمت نجات دهد و به آن انوار برساند، آرى مى تواند ولى نه به این حالت سردى و خمودى و سستى و فتور و سهل انگارى که در ماست که همه مى بینید که با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى که از اول طفولیت بزرگ شدیم و با معاشرت و موانست هاى نامناسب ، تهیه کردیم ، تا آخر باقى مى مانیم ، سهل است روز به روز بر آن سربار مى کنیم و مى افزاییم ، گویى گمان نداریم که عالم دیگرى است و نشئه باقیه دیگرى خواهد آمد
نتیجه اى که مى گیریم :
O کرامتهاى اخلاقى ، اعم از ذاتى و اکتسابى است .
O خلق و خوى اکتسابى ، فضیلت بیشترى نسبت به اخلاق ذاتى دارد.
O توانایى روحى انسان به میزان اصلاح نقصهاى اخلاقى اوست و به همین نسبت ناتوانى آدمى در عدم موفقیت او در رفع آلودگیهاى اخلاقى معنا مى یابد.
O ارزشهاى اخلاقى داراى حسن ذاتى اند؛ یعنى چنانچه کیفر و پاداش اخروى نیز در کار نبود، سجایاى اخلاقى شایستگى آن را داشتند که انسان ، مستقل از لطف و پاداش الهى در پى دستیابى بدانها برآید.
O باور آدمى به تحول پذیرى شخصیت ، معناى جدیدى از آزادى و اراده خودساز را ترسیم مى کند چنین رویکردى به حصول امید و مثبت گرایى مى انجامد و در درون انسان ، منجر به حرکت و پویایى نوینى مى شود.
نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 10:34 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
آداب و آئین زندگانى شاگرد با استاد و راهبر و پیشواى خود، و وظائف ضرورى او در بزرگداشت حرمت وى
مقدمه
الف - بزرگداشت مقام استاد:
از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است که امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) فرمود: (یکى از حقوق عالم و دانشمند بر تو، این است که زیاده از حد، از او پرسش نکنى و دست به دامن او نگردى . اگر بر مجلس عالم و دانشمند وارد شدى و ملاحظه کردى که گروهى از مردم نزد او به سر مى برند بر همه آنها سلام کن ، و سلام و درود ویژه خود را به آن عالم و دانشمند تقدیم نما. و براى نشستن ، جایگاهى را رو به روى او در برابرش انتخاب کن و پشت سر او منشین . با گوشه چشم و چشمک زدن و یا با دست خود و در محضر عالم ، و در حضور او اشاره مکن . و در مقام ستیز و مخالفت با سخن او، پى هم مگو که فلانى چنین گفت ، فلانى چنان گفت . از طول مصاحبت و همنشینى با عالم و دانشمند، ملول و دلتنگ مشو.
مثل و داستان دانشمند، مثل خرمابن است . باید در انتظار آن به سر برى تا چه هنگامى رطبى از شجره سخنان او بر تو فرو افتد (و شهد آن ، کام ترا شیرین سازد). عالم و دانشمند از نظر اجر و پاداش از روزه دار و سحرخیز و شب زنده دار، و جنگجوى در راه خدا، داراى بهره فزونترى است .
ادامه مطلب...
نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 10:24 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
آداب سکنى و اقامت در مدارس
چون محصلان - اعم از مبتدى و یا دانشجویان مقطع نهائى - غالبا در مدارس بسر مى برند و در معظم ساعات شبانه روزى در مدرسه ها اقامت دارند، آداب و آئینهاى براى سکنى و اقامت آنان در مدارس مقرر است که این آداب ، طى یازده نوع ، گزارش مى شود:
ادامه مطلب...
نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 10:17 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
تعریف یادگیری :
بهترین تعریفی که تاکنون از یادگیری شده است مربوط به "هیلگارد و مارکیز" است که در کتاب شرطی سازی و یادگیری (1968،صفحات1-3) آمده است.این تعریف به قرار زیر است:
یادگیری یعنی ایجاد تغییرات نسبتا پایدار در رفتار بالقوه یادگیرنده، مشروط بر آن که این تغییر بر اثر اخذ تجربه رخ دهد.
این تعریف چند نکته مهم دارد:
ادامه مطلب...
نوشته شده در شنبه 87/5/12ساعت 10:47 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
نظریه یادگیری معنادار کلامی:
یکی دیگر از نظریه های شناختی نظریه یادگیری معنادار کلامی از دیوید آزوبل(1968) است.این نظریه به فرآیندهای شناختی و ذهنی و تأثیر تجربه بر این فرآیندها بیش از یادگیریهای ناشی از شرطی شدن، اهمیت می دهد. در نظریه آزوبل، شرطی شدن، نوعی یادگیری ابتدایی و کم اهمیت تلقی شده است که بیشتر ویژه حیوانات و یادگیری های سطح پایین در انسان است. آزوبل در نظریه اش یادگیری معنادار را از یادگیری غیرمعنی دار متمایز کرده است. یادگیری معنی دار یعنی آن نوع یادگیری که در آن یادگیرنده بتواند مطلبی را که می آموزد به مطالب آموخته شده قبلی ربط دهد. یعنی اگر یادگیرنده بتواند مطلب جدید را به مطالبی که قبلا یاد گرفته است به نحوی مربوط سازد، یادگیری او معنی دار است. از سوی دیگر اگر مطلب جدید،به هیچ وجه قابل ربط دادن به مطالب قبلا آموخته شده نباشد، یادگیری آن مطلب معنی دار نخواهد بود و لازم است با تکرار و تمرین زیاد به صورت طوطی وار آموخته شود.
ادامه مطلب...
نوشته شده در شنبه 87/5/12ساعت 10:36 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
یادگیری از راه بینش:
کلهر (1969)با توجه به آزمایشهایی (آویزان کردن موز از سقف و حل کردن این مسئله توسط یک میمون که با گذاشتن جعبه ها بر روی هم به آنها دست پیدا کرد و...) نتیجه می گیرد که بینش عبارت است از کشف روابط بین اجزای مسئله مورد نظر . او می گوید ما ناگهان به این روابط پی می بریم، اما درک این روابط وقتی صورت می پذیرد که ما از نظر ذهنی تغییر کرده باشیم، یا مسئله را از نگاهی دیگر نگاه کنیم.
در این نظریه روانشناسی، اعتقاد بر این است یادگیری و حل مسئله نه از راه آزمایش و خطا بلکه از راه کسب بینش حاصل می شود. روانشناسان گشتالتی(روانشناسان شناخت گرا) که مدافع یادگیری از راه بینش هستند، معتقدند گه موضوعات آموزشگاهی باید با اصول بینش آموزش داده شود، نه از راه شرطی شدن. این روانشناسان یادگیری بینشی، را یادگیری اصیل می نامند. در این روش ممکن است، دانش آموز مسئله را از راه حلهای گوناگون حل کند. البته برای یاددهی از راه بینش باید در دانش آموزان ایجاد خلاقیت کنیم، که در بخشی دیگر از وبلاگ، روش ایجاد خلاقیت در دانش آموزان را توضیح داده ایم.
منبع: روانشناسی تربیتی از دکتر سیف
نوشته شده در شنبه 87/5/12ساعت 10:32 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
روش تدریس ریاضی دوره ابتدایی در ژاپن
مقدمه:
استیگلر وهمکاران او(1996) معتقدند که فرهنگ آموزش مثل هر فرهنگ دیگری در جنبه های مختلف شامل عناصری است که در قالب سنت های رایج مورد قبول واقع می شوند. برخی از این عناصر مانند کتابهای درسی و برنامه های آموزشی و درسی را کارشناسان خبره تهیه می کنند. برخی از جمله شکل و ساختار امور آموزشی (مانند ساعات آموزش و میزان آن و روشهای ارزشیابی آموزشی )به طور مشخّصی تعریف می شوند و نهایتا برخی دیگر از باورها و انتظارات دانش آموزان و معلمان درباره نقش و هدفهایشان از فعالیتهای آموزشی و فرایند یاددهی- یادگیری ناشی می شوند.مجموعه این عوامل تا حدود زیادی آن چه را که در کلاس درس روی خواهد داد مشخص می کنند.
ادامه مطلب...
نوشته شده در شنبه 87/5/12ساعت 10:26 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
جدول شماره1-مجموعه فعالیت های آموزشی کلاس پنجم ابتدایی در درس آموزش مفاهیم پایه هندسه
شرح فعالیت |
طول مدت
(دقیقه) |
بخش |
طرح مسئله؛ به دست آوردن مساحت یک شکل هندسی متشکل از چند ذوزنقه |
4 |
1 |
تلاش و تفکر دانش آموزان برای یافتن راه حل مسئله |
10 |
2 |
ارائه راه حل های مختلف توسط دانش آموزان و بحث در ارتباط با آنها |
23 |
3 |
مقایسه راه حل های ارائه شده با یک دیگر و تطبیق آنها با محتوای کتاب درسی |
5 |
4 |
ثبت جمع بندی مطالب کلاس و ارزیابی آن در دفترچه یادداشت توسط دانش آموزان |
3 |
5 |
در این درس، ابتدا معلم کلاس شکل هندسی مشخّصی را که متناسب با محتوای کتاب درسی تهیه کرده بود، روی تخته سیاه قرار داد(شکل شماره1). آنگاه از دانش آموزان سؤال کرد:"آیا می دانید این شکل چه نام دارد؟" "در کجا شکلی شبیه این را دیده اید؟" بعضی از دانش آموزان پاسخ دادند که شبیه این شکل را در پارک کودکان دیده اند. سپس معلم از دانش آموزان پرسید:"چگونه می توانیم مساحتهای قسمت های 1،2،3،4را محاسبه کنیم؟" برای درک بهتر مسئله معلم از اشاره کودکان استفاده کرد و شکل هندسی ارائه شده را با گوشه ای از پارک کودکان تطبیق داد. او بخش های 1،2،3،4 را به قسمت چمن پارک کودکان و بخش… را به پیاده رو تشبیه کرد و با تکرار مجدد مسئله،از دانش آموزان خواست به مدت ده دقیقه به تفکر بپردازند و راه حل مسئله را پیدا کنند. در این فاصله، معلم به میان دانش آموزان آمد و به سؤالات آنها پاسخ داد. برخی دانش آموزان از معلم خواستند که صورت مسئله را دوباره توضیح دهد. معلم دانش آموزانی را مه هنوز مسئله را کاملا متوجه نشده بودند، پای تخته سیاه گرد آورد و بار دیگر مسئله را توضیح داد. آنگاه، پس از آن که دریافت که بیشتر دانش آموزان راه حل مشخّصی را برای مسئله پیدا کرده اند، از آنان خواست تا پای تخته سیاه بیایند و راه حل خود راغ توضیح دهند. شش دانش آموز از فرصت داده شده استفاده کردند و راح حل های خود را ارائه دادند.در اینجا به ذکر دو مورد اشاره می شود. یکی از دانش آموزان (خانم تاکاهاشی) توضیح داد:«چون این شکل هندسی یک متوازی الاضلاع است، از روش محاسبه مساحت متوازی الاضلاع حل می شود؛ با این تفاوت که باید مساحت قسمت…یعنی پیاده روها از آن کم شود. در این صورت، مساحت شکل هندسی به دست می آید». دانش آموز دیگری (آقای کوزاوا) راه حل خود را این گونه توضیح داد:«قسمت…در شکل هندسی که به صورت پیاده روها ظاهر شده است، شکل هندسی ارائه شده را در قالب چهار ذوزنقه نمایان می کند. پس محاسبه مساحت چهار ذوزنقه و جمع آنها، پاسخ مسئله را به دست می دهد».
نوشته شده در شنبه 87/5/12ساعت 10:25 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ