سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آداب و آئین زندگانى شاگرد با استاد و راهبر و پیشواى خود، و  وظائف ضرورى او در بزرگداشت حرمت وى
مقدمه
الف - بزرگداشت مقام استاد:
از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است که امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) فرمود: (یکى از حقوق عالم و دانشمند بر تو، این است که زیاده از حد، از او پرسش نکنى و دست به دامن او نگردى . اگر بر مجلس عالم و دانشمند وارد شدى و ملاحظه کردى که گروهى از مردم نزد او به سر مى برند بر همه آنها سلام کن ، و سلام و درود ویژه خود را به آن عالم و دانشمند تقدیم نما. و براى نشستن ، جایگاهى را رو به روى او در برابرش انتخاب کن و پشت سر او منشین . با گوشه چشم و چشمک زدن و یا با دست خود و در محضر عالم ، و در حضور او اشاره مکن . و در مقام ستیز و مخالفت با سخن او، پى هم مگو که فلانى چنین گفت ، فلانى چنان گفت . از طول مصاحبت و همنشینى با عالم و دانشمند، ملول و دلتنگ مشو.
مثل و داستان دانشمند، مثل خرمابن است . باید در انتظار آن به سر برى تا چه هنگامى رطبى از شجره سخنان او بر تو فرو افتد (و شهد آن ، کام ترا شیرین سازد). عالم و دانشمند از نظر اجر و پاداش از روزه دار و سحرخیز و شب زنده دار، و جنگجوى در راه خدا، داراى بهره فزونترى است  .
در حدیث مربوط به (حقوق ) - که نسبة طولانى و مفصل است ، و از امام سجاد، زین العابدین (علیه السلام ) روایت شده - چنین آمده است : (حق راهبر و مدبر و کارساز زندگانى روحى تو - که از مجراى علم ، وجودت را تحت مراقبت خویش مى گیرد - این است که از او تجلیل نموده ، و مجلس و محفل او را گرامى دارى ، و به سخنان او کاملا گوش فرا دهى . و با چهره اى گشاده بدو روى آورى ، صدایت را - هنگام گفتگو با دیگران در محضر وى ، و یا به هنگام گفتگوى با او - بلند نسازى . اگر کسى از او سؤ ال کرد در پاسخ دادن به آن پیشدستى نکنى ، یعنى بگذار خود او پاسخ آن پرسش را شخصا القاء نماید. و با احدى در محضر او گفتگو نکن ، و از هیچ کس نزد او غیبت ننما یعنى : اگر کسى نزد تو از او به بدى یاد کرد باید در مقام دفاع و حمایت از او برآئى ، و از او عیب پوشى کنى ، و محاسن و خوبیهاى او را به دیگران اظهار نمائى . با دشمنانش همنشین نگردى ، و با دوستانش دشمنى نکنى .
اگر به اداء این حقوق نسبت به عالم و دانشمند و استاد خویش ، موفق گردى ، فرشتگان آسمانى در جهت خیر و منافع تو گواهى خواهند داد که تو آهنگ چنین استاد و دانشمندى را داشته ، و علم و دانش را براى خدا و هدفى الهى از پیشگاه او فراگرفته اى ، به براى مردم. (یعنى قصد تو برخوردار از اخلاص بوده است ).
ب - نکات جالب تربیتى در داستان موسى و خضر (علیهماالسلام ): 
خداوند متعال داستانى از موسى (علیه السلام ) در قرآن کریم بازگو فرموده که او به خضر (علیه السلام ) گفت :
(( (هل اتبعک على ان تعلمن مما علمت رشدا) ))
آیا مرا رخصت مى دهى که در پى تو آیم تا رهنمودها و عوامل هدایت و واقعیت هائى را که آموختى اى ، به من تعلیم دهى ؟.
یا آنکه موسى (علیه السلام ) پس از آنکه پاسخ مثبتى از جانب خضر (علیه السلام ) دریافت نکرد به او گفت :
(( (ستجدنى ان شاء الله صابرا و لااعصى لک امرا) ))
مرا به خواست خداوند، خویشتن دار خواهى یافت و نیز سر از فرمان تو نپیچم .
در این دو گفتار کوتاه حضرت موسى (علیه السلام ) گزیده اى از آداب و آئین هاى شکوهمند به چشم مى خورد که میان یک شاگرد و معلم او اتفاق افتاده بود. و با وجود اینکه مى دانیم که موسى (علیه السلام ) پیامبرى عظیم الشاءن ، و داراى جلالت قدر و منزلت ، و یکى از رسولان (اولواالعزم ) پروردگار بوده است ، عظمت شخصیت این چنینى او مانع از آن نبوده است که آداب و آئین هاى در خور یک شاگرد نسبت به استاد را در نظر گیرد، و آنرا به کار بندد. اگرچه شاگرد مورد نظر، یعنى موسى (علیه السلام ) به جهاتى دیگر - غیر از مقام شاگردى - از معلم و استاد خویش ، کامل تر و لایق تر بوده است .
اگر بخواهیم تمام آداب و نکات ظریف (تعلیم و تربیت ) و مطالب دقیقى که در لابلاى گفتگوى موسى و خضر (علیهماالسلام ) به چشم مى خورد، (و خداوند متعال ، این داستان را به صورت فشرده اى در قرآن کریم بازگو فرموده است )، استقصاء و غوررسى کنیم از حد و مرز موضوع کتاب خود پا فراتر مى نهیم . ولى ما نکاتى را بررسى مى کنیم که به جمله اول ارتباط دارد و آن عبارتست از آیه : (( (هل اتبعک على ان تعلمن مما علمت رشدا) )) . این آیه ، دوازده خصیصه و نکته سودمند تربیتى را به ما ارائه مى کند:
1- موسى (علیه السلام ) خویشتن را تابع و پیرو استاد خود معرفى کرده است . این مساءله ایجاب مى کند که مقام و منزلت موساى شاگرد، از مقام استادش خضر (علیه السلام )، فروتر باشد؛ چون قاعدة مقام و مرتبت تابع ، نسبت به متبوع خود، فروتر و پائین تر است .
2- موسى (علیه السلام ) با واژه (هل آیا)، از خضر (علیه السلام ) اجازه و رخصت مىطلبد. یعنى آیا اجازه مى دهى که در پى تو آیم . چنین مطلبى نمایانگر مبالغه عظیمى درتواضع مى باشد که باید شاگرد نسبت به استاد خویشمعمول دارد.
3- موسى (علیه السلام ) خود را در برابر معارف و آگاهى هاى خضر، جاهل و ناآگاه معرفى کرده است ، و در حقیقت با عبارت : (على ان
تعلمن ) (براى اینکه به من تعلیم دهى )، به ناآگاهى خویش و مقام والا و ارجمنداستادش ، اقرار و اعتراف نموده است . 4- موسى (علیه السلام ) (با چنین تعبیر) به عظمتنعمتى که از راه تعلیم عائد او گشته ، اقرار کرده است ؛ زیرا او از خضر درخواست نمودکه همانگونه با او رفتار کند که خداوند متعال با خود او رفتار کرده است ، و در حقیقت درطى تعبیر (مما علمت رشدا) به خضر گفت : شایسته است که احسان تو، به من ، بهگونه احسان خداوند نسبت به خودت باشد. (یعنى خداوندمتعال از طریق تعلیم ، بر تو منت نهاد و به تو احسان فرمود؛ تو نیز همان منت و احسانرا درباره من معمول دار و به من تعلیم ده ). به همین جهت است که گفته اند: (من بندهکسى هستم که علم و دانش را از او اخذ نمودم . اگر کسى مساءله اى را به شخصى بیاموزدزمام اختیار او را به کف گرفته و مالک او مى گردد).
5 - معنى متابعت و پیروى کردن از شخص دیگر، این است که تابع ، همانند اعمال و رفتار متبوع ، رفتار خویش را تنظیم نماید. البته از آن جهت که چون متبوع او چنین کرد؛ زیرا هیچ ملاک دیگرى نمى تواند جز انجام دستور متبوع ، معیار تبعیت باشد. این نکته به ما مى فهماند که شاگرد و دانشجو باید در نخستین گام خود در راه تحصیل ، این خصیصه و وظیفه را بکار دارد که همواره در برابر گفتار و رفتار استاد، تسلیم بوده و با او نستیزد.
6- لزوم عمل به قوانین و راه و رسم متابعت - که در این آیه به چشم مى خورد - به هیچ قید و شرطى مقید نیست ؛ بلکه لزوم عمل به آداب و آئین هاى متابعت ، به صورت مطلق یعنى به گونه اى که به هیچ قید و بندى مقید نشده است ، نشان دهنده لزوم بکار داشتن منتهاى تواضع شاگرد نسبت به معلم و استاد مى باشد.
7- در آیه مذکور (در مورد وظیفه شاگرد نسبت به معلم )، این جهات به ترتیب گوشزد شده است : پیروى ، تعلیم ، خدمت ، و تعلم و دانش جوئى (یعنى در این آیه ، نظم و ترتیبى راجع به نکاتى چند به چشم مى خورد که بسیار جالب مى باشد؛ به این معنى که باید شاگرد در گام نخست ، تابع و پیرو معلم بوده ، و سپس  معلم ، او را تعلیم داده ، و در سومین مرحله ، خویشتن را در خدمت به استاد قرار دهد تا سرانجام در نهائى ترین مرحله ، از علم و دانش او برخوردار گردد و به علم آموزى نزد وى بپردازد).
8 - معنى و منظور جمله (هل اتبعک على ان تعلمن ) این است که من بر اساس این متابعت - جز آموختن علم - هدف دیگرى ندارم . گویا موسى (علیه السلام ) به خضر (علیه السلام ) چنین گفته باشد: من از رهگذر متابعت از تو، خواستار مال و جاه و مقام نیستم . (و همین موضوع به ما هشدار مى دهد که دانشجو نباید در همرهى و همدمى با استاد - جز علم و دانش - پویاى هدفهاى دیگرى باشد).
9- جمله (مما علمت ) اشاره به بخشى از معلومات خضر است که آن را خداوند متعال به وى آموخته بود، و در حقیقت موسى (علیه السلام ) مى خواهد به خضر بگوید: من جویاى برابرى و هماوردى با تو در علم نیستم ، و نمى خواهم همه آنچه را که از خدا آموخته اى فراگیرم ؛ بلکه مى خواهم به بخشى از معلومات تو دست یابم ؛ زیرا تو براى همیشه از من ، فزونمایه تر و گرانقدرتر مى باشى . (یعنى همیشه مقام و منزلت استاد نسبت به شاگردش - هر چند آن شاگرد عظیم القدر باشد - به مراتب ، برتر و والاتر است ).
10- و نیز همین جمله (مما علمت )، نمایانگر اعتراف موسى است به این که خداوند متعال ، علم را در اختیار خضر (و همه افراد بشر) قرار داده است ، و از آن چنین استفاده مى شود که باید علم و دانش و معلم و استاد را ارج نهاده و قدرت منزلت او را والا برشمرد (و معلم بودن یکى از سمت هاى الهى است ؛ چون بشر علم را از خدا فراگرفته است ).
11- کلمه (رشدا) حاکى از آنست که موسى از خضر، درخواست ارشاد و راهنمائى کرده است به گونه اى که اگر موسى از برکات ارشاد خضر بهره مند نمى گردید، سرگشته و گمراه مى شد. همین نکته به ما مى فهماند که موساى شاگرد به مساءله شدت نیاز خود به علم آموختن و تذلل و فروهشتن مقام خویش و شکسته نفسى جالب توجه در برابر خضر، و نیز احتیاج آشکار و علنى خویش به علم و آگاهى استاد، اعتراف نموده است .
12- در حدیث آمده است که خضر (علیه السلام )، نخست مى دانست موسى (علیه السلام ) پیامبرى از بنى اسرائیل مى باشد، و او صاحب کتاب (توراة )، و کسى است که خداوند، - بى واسطه - با او هم سخن شد. (و لذا از او به عنوان (کلیم الله ) یاد مى کنند) و او را به وسیله معجزات و کرامات ، ویژگى داد. معهذا موسى (علیه السلام ) با وجود چنین مناصب و مدارج رفیع ، با تواضع شگرفى - که عظیم ترین مدارج فروتنى را نمایانگر است - در برابر استادش ، موضع گیرى کرده است .
از نکته مذکور، نتیجه مى گیریم که خضر در مقام استادى از لحاظ لیاقت و شایستگى ، مقام و منزلتش از موساى شاگرد، رفیع تر مى باشد؛ زیرا اگر کسى داراى احاطه علمى فزونترى باشد، قهرا آگاهى او به محتوى و هدفهاى علوم و دانش ها - که عبارت از همان سعادت و نیکبختى و سرور و شادمانى و لذت و کامیابى است - بیشتر و فزونتر خواهد بود. لذا حس کنجکاوى و کنکاش او در وصول به چنین سعادت و لذت ، تقویت شده ، و قهرا تجلیل و بزرگداشت او اهل علم ، از کمال بیشترى برخوردار خواهد بود.
ج - چند نکته تربیتى دیگر در سخنان خضر:
با وجود اینکه خضر از چنان معرفت و آگاهى و مزیت نسبت به موسى و نبوت او بهره مند بود، و نیز موسى با چنان ادب و تواضع شگرفى در برابر خضر، موضع گرفت ، معهذا خضر با جوابى عالى و گفتارى نسبة خشونت آمیز - که حاکى از شکوهمندى خضر و گسترش شعاع قدرت او، و بیانگر عدم رعایت نزاکت نسبت به موسى بود - به تواضع و فروتنى وى پاسخ مى گوید، و بلکه موسى را به ناتوانى و ناشکیبائى توصیف مى نماید و مى گوید:
(( (انک لن تستطیع معى صبرا) ))
موسى ! تو هرگز توانائى خویشتن دارى با مرا ندارى .
این گفتار کوتاه خضر (علیه السلام ) نیز حامل نکات سودمند فراوانى است ؛ از آنجهت که ضرورت اظهار ادب به معلم ، و عزیز شمردن و ارج نهادن علم و بزرگداشت مقام دانش را به وجهى نمایان مى سازد که انسان را وادار به تاءسى و سرمشق گرفتن از سخنان خضر مى نماید. اگرچه این موضوع ارتباط وثیقى با موضوع بحث ما ندارد؛ ولى ما پاره اى از این نکات را به مناسبت بحث ، یاد مى کنیم ، نکاتى که با کلیات و اساس کتاب ما بى ارتباط نیست و با آن بیگانگى ندارد.
این نکات به ترتیب عبارتند از:
الف - خضر، موسى را به ناشکیبائى در امر علم آموختن توصیف مى کند. لازمه چنین توصیفى آن است که مقام موساى غیر صابر و منزلت او در برابر افرادى صابر و خویشتن دار - همچون خضر - پائین تر مى باشد، افراد شکیبائى که خداوند متعال به آن ها وعده کرامت داده و آن ها را به درود و رحمت و هدایت بشارت داده است.
ب - خضر با چنین تعبیرى که استطاعت و توانائى موسى را بر صبر و خویشتن دارى در برابر خود نفى کرده است ، ایجاب مى کند که موسى به سعى و کوشش  در صبر و خویشتن دارى - همزمان با صبر خضر - چشم طمع و امید ندوزد، و در صدد تحصیل اسباب چنین صبر و خویشتن دارى - که غالبا براى بشر، مقدور و ممکن نیست - برنیاید. آنچه که مناسب با شاءن استاد است این است که شاگرد به صبر و شکیبائى توصیه و سفارش کند، نه آنکه عجز و ناتوانى او بر صبر را به وى اعلام نماید.
ج - در این آیه - با حرف (لن هرگز)، قدرت و توانائى بر صبر و خویشتن دارى ،از موسى سلب شده است . و طبق نظر اجتماعى از محققان و مفسران - از جمله : زمخشرى - اینحرف ، یعنى (لن )، نفى ابد را اعلام مى کند (که موسى هرگز و براى هیچ زمانىتوان صبر و خویشتن دارى در کنار خضر را دارا نبوده است ). چنین تعبیرى موجب یاءس ونومیدى و محرومیت موسى از صبر و خویشتن دارى در برابراعمال خضر مى شد؛ چون این تعبیر و گزارش و پیش بینى ، به وسیله معلم و مقتداىراستین موسى ، یعنى خضر، گزارش و ابراز شده بود.
د - اینگونه تعبیر: (انک لن تستطیع ...) که با حرف (ان ) آغاز و تاءکید شده است - آنهم در طى جمله اسمیه ، و نیز نفى استطاعت به وسیله حرف (لن )، نمایانگر اعلام منتهاى عجز و ناتوانى و تضعیف طرف یعنى موسى در صبر و خویشتن دارى است .
ه- در همین تعبیر به این موضوع اشاره شده است که اى موسى ! اگر پیش خود و با مطالعه خویشتن ، چنین مى پندارى که فردى صابر و خویشتن دار مى باشى باید بدانى - که به گاه بودن تو در کنار من - از حال خود، چنانکه باید و شاید، اطلاع ندارى ؛ زیرا تاکنون با من ، مصاحب و همراه نشده اى (تا شعاع قدرت خویش را در صبر، بیازمائى و ظرفیت خود را بازیابى ). صبرى که من از تو نفى مى کنم ، و به تو اعلام مى نمایم که واجد آن نیستى ، صبر با من است . (و الا در صابر بودن تو - آنگاه که با من همراه نباشى - تردیدى ندارم ). من به این حقیقت یعنى به عدم توانائى تو بر صبر با من ، اطلاع بیشترى دارم ؛ چون نسبت به مقدار خواسته هاى علمى و نیز جهل و بى اطلاعى تو درباره آنها، کاملا واقفم .
و - در این تعبیر، هشدارى وجود دارد که انسان را متوجه عظمت و شکوه علم و دانش مى سازد و نشان مى دهد که باید انسان در برابر عظمت علم ، سر تعظیم فرود آورد. علاوه بر این ، چنین تعبیرى به ما مى فهماند که علمى آنچنانى ، به صبر و پایدارى شگرفى نیازمند است که در عهده امکانات توانائى بشرهاى عادى نیست ؛ زیرا تردیدى نداریم که موساى کلیم الله پیامبر (علیه السلام ) از لحاظ مقام و منزلت ، برترین مردم ، و از نظر شخصیت ، بزرگترین فرد، و از لحاظ صبر و خویشتن دارى ، نیرومندترین اشخاص بوده ، و از لحاظ کمالات ، بر همه مردم ترجیح داشت ؛ (ولى معهذا تحمل علم و آگاهى هاى خضر براى موسى ، مقدور نبود).
ز - هشدار دیگرى که در تعبیر مذکور وجود دارد این است که نباید علم را صرفا در اختیار کسى قرار داد که از صبرى نیرومند و راءیى صحیح و متوازن و جان و روانى مستقیم و معتدل برخوردار است ؛ چون علم عبارت از نورى است الهى که شایسته نیست آنرا در هر جائى و در اختیار هر کسى - بدون قید و شرط و هر طور که پیش آمد - قرار داد. بلکه ناگزیر باید قبل از تعلیم علم ، محل و مورد و فرد را مورد توجه و بررسى و آزمایش قرار داده و قابلیت او را از هر جهت احراز نمود.
ح - هشدار دیگرى که در این تعبیر، نظر ما را به خود جلب مى کند این است که علم باطن و درون - از لحاظ پایه و درجه - نیرومندتر از علم ظاهر مى باشد. و چنان علمى - بیش از علم ظاهر - به قوت و استحکام باطن و استوارى صبر و خویشتن دارى نیاز دارد. به همین جهت موسى - به مقدار استعداد خویش - داراى احاطه اى در علم ظاهر بود. و البته در تحمل این علم ، بسیار قدرتمند بوده است . اما علیرغم چنان احاطه علمى و نیروئى که موسى از لحاظ علم ظاهر، واجد آن بوده است ، مورد تهدید خضر قرار گرفت ؛ به این معنى که او را بیمناک ساخت که براى تحمل علم باطن ، قادر بر صبر و خویشتن دارى نیست . لذا او را به خاطر قلت صبر، از تحمل چنان عملى بر حذر ساخت .
منظور خضر از مبالغه در اعلام و اظهار عجز و ناتوانى موسى این بود که اى موسى ! تحمل علم باطن و سخت کوشى تو در فراگیرى آن ، بسى دشوار و ناهموار است . خضر چنین هشدارى را در قالب بیان و تعبیرى آمیخته با تاءکید، به موسى اعلام کرد.
البته نباید چنین تصور نمود که مقصود خضر، آن بوده است که تحمل علم باطن - به طور کلى و به هیچوجه - براى احدى امکان پذیر نیست ؛ (بلکه هدف او، اعلام به دشوارى و سختى و گرانبار بودن تحمل علم باطن بوده است ) و گرنه موسى پس از اعلام مذکور، به خضر نمى گفت :
(( (ستجدنى ان شاءالله صابرا) ))
به خواست خداوند، خواهى دید که من ، فردى صابر و خویشتن دار و با ظرفیت هستم .
در آیات دیگرى که داستان موسى و خضر (علیهماالسلام ) در آن ها به چشم مى خورد نکات جالبى درباره آداب و وظائف مربوط به تعلیم و تعلم وجود دارد که از لحاظ محتوى ، متناسب و همانند نکاتى است که در مورد آیات یاد شده ، متذکر شدیم . اگر کسى نکات مربوط به این آیات را بررسى کند به نکات دیگرى دست مى یابد که در سایر آیات مربوط به داستان موسى و خضر (علیهماالسلام )، وجود دارد که انسان مى تواند با استمداد از رهنمودهاى آنها به سایر اهداف خویش دست یابد.
بازگشت به موضوع وظائف شاگرد نسبت به استاد
پس از تمهید این مقدمه ، به مساءله آداب و وظائف ویژه شاگرد نسبت به معلم و استاد بازگشت نموده و بر حسب آنچه که دانشمندان - با الهام از متون و نصوص دینى - در این زمینه اظهار نموده اند، بحث خود را ادامه مى دهیم . این آداب و وظائف شامل چهل امر است :
1- ضرورت کاوش و جستجو از استاد و معلم لایق و شایسته
مهمترین و پرارزش ترین آداب و وظائف معلم و شاگرد درباره استاد، این است که باید او - پیش از هر چیز - درباره کسى که سرمایه علمى خویش را از ناحیه او به دست مى آورد، و حسن خلق و آداب و آئین هاى رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى کند، مطالعه و بررسى نماید، (یعنى درباره استادش تحقیق کند که از لحاظ علمى و اخلاقى در چه پایه اى قرار دارد)؛ زیرا اگر ما در نظر گیریم که استاد مى خواهد شاگرد خود را تربیت کند، و آلایشها و خویهاى پست ، و ریشه هاى رذائل اخلاقى را از دل و جان او بزداید و بر کند، و خلقهاى نیکو و فضائل اخلاقى را جایگزین آن ها سازد، این کار و کوشش استاد درباره شاگردش ، همانند کار و کوشش زارع و کشاورزى است که مى خواهد خس و خار را از زمین کشاورزى ، ریشه کن ساخته و گیاههاى هرز و زیانبخش را از محیط کشاورزى خود از بیخ و بن بر کند تا کشته و زراعت او به خوبى از زمین سر بر آورده و به نحو مطلوبى بروید و رشد و نمو و برکت و فزونى آن ، کامل گردد (و در سایه این کوشش ، به محصولى مرغوب و مطلوب دست یابد).
هر استادى نمى تواند واجد چنین اوصاف و خصوصیاتى باشد. استادانى که واجد شرائط مذکور باشند شدیدا در اقلیت قرار دارند؛ زیرا استاد واقعى حقا جانشین پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) و نائب رسول خدا است . هر فرد عالم و دانشمندى ، در خور احراز مقام نیابت از رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) نیست .
بنابراین ، شاگرد و دانشجو باید استادى را انتخاب کند که از لحاظ اهلیت و شایستگى در حد کمال بوده و دیندارى او محرز، و مراتب شناخت و معرفت او مسلم و به پاکدامنى معروف بوده ، و صیانت نفس او در برابر خواهش هاى دل ، مشهور باشد و مروت و جوانمردى و مردانگى و احترام او به افکار عمومى ، و انصراف او محرز باشد. و نیز از نظر فن تعلیم به عنوان فردى باکفایت تلقى گردد، و از لحاظ تفهیم مطالب علمى ، از بیانى رسا و ذهنى پویا و شرائط مطلوبى برخوردار باشد.
در بحثهاى گذشته پاره اى از اوصاف و خصوصیات یک استاد لایق و شایسته را یاد کردیم . ولى باید با تاءکید خاصى در اینجا یادآور شویم که : نباید شاگرد، شیفته و فریفته فزونى معلومات و آگاهیهاى علمى استاد گردد، آنهم استادى که از نظر تقوى و دیانت و جهات اخلاقى ، گرفتار نقص و کمبودهاى آشکارى مى باشد؛ چون زیانبار بودن چنین استادى به اخلاق و دین و آئین شاگرد، به مراتب سخت تر و شدیدتر از تیرگى هاى جهل و نادانى است ، همان جهل و نادانى که دانشجو مى کوشد هاله تیره آنرا از محیط افکار و اندیشه خویش بسترد. قطعا زیان استادانى این چنین ، از زیان جهل و نادانى شدیدتر است .
یکى از علماء پیشین گفته است : این علم و دانش الهى ، عبارت از همان دین و آئین آسمانى است . دقیق بنگرید که دین و آئین خود را از چه استادان و معلمانى فرا مى گیرید.
راه مناسب و روش ماءنوس در شناختن استاد شایسته ، این است که دانشجو باید با اساتید معاصر، زیاد به بحث و گفتگو نشسته و مجالست و همنشینى با آنان را ادامه دهد، و هر چه بیشتر آنان را بیازماید و تحقیق کند که آیا اساتید فن ، استاد مورد نظر او را از لحاظ تعلیم و تدریس تاءیید مى کنند، و آیا سمت تعلیم و اخلاق او را مى ستایند، و کیفیت بحث و تحقیق او را مى پسندند. (و بالاخره باید دانشجو، جهات مذکور را براى انتخاب استاد در نظر گرفته و سپس تحصیلات خود را نزد او آغاز کند).
شاگرد و دانشجو باید از آنگونه اساتیدى بپرهیزد که معلومات خود را از لابلاى کتابها - بدون آن که آن را نزد اساتید فن بخوانند - فراهم آورده اند؛ چون این احتمال قویا وجود دارد که چنین استادانى در فهم متون علمى از تحریف و تصحیف و اشتباه و لغزش ، مصون نباشند؛ و در نتیجه ، شاگردان را نیز بلغزانند.
یکى از دانشمندان سلف گفته است : اگر کسى شخصا بینش دینى خود را از بطون متون علمى - و استاد نادیده - فراهم آورد، در حقیقت ، سعى و اهتمام خویش را در تضییع و تباه سازى احکام دینى ، مصروف داشته است.
دانشمند دیگرى مى گوید: از (صفحیون  یا صحفیون ) بر حذر باشید، یعنى از کسانى که شخصا - و بدون آنکه در محضر استاد بنشینند و از درس او مستفیض گردند - مطالب را از لابلاى کتب علمى و نبشتارها، استخراج و استنباط مى کنند؛ از اینگونه اساتید دورى گزینید، زیرا تباهکاریها و لغزانندگى آنان از اصلاحات و درستکارى هاى آنها فزونتر است .
نباید دانشجو، خود را مقید سازد که نزد استادان معروف و نامور به تحصیل پردازد، و اساتید منزوى و گمنام را از نظر دور دارد؛ زیرا پاى بند بودن به استاد مشهور و معروف و عدم توجه به اساتید گمنام ، بازده روح کبر و گردن فرازى شاگرد در برابر علم و دانش مى باشد. بلکه باید گفت گرایش به چنین روحیه اى ، عین حماقت و نابخردى است ؛ چون علم و حکمت ، گم گشته هر مؤ من و انسان پاى بند به ایمان است ، او علم و حکمت را هر جا بیابد بدان دست مى یازد و آنرا بر مى گیرد، و وجود آنرا - در هر موردى که بتوان بر آن دست یافت - غنیمت مى شمارد) و طوق منت و احسان هر کسى که او را در جهت علم و حکمت ، سوق مى دهد به گردن مى نهد.
چه بسا ممکن است یک استاد خامل و گمنام از چنان لیاقت و شایستگى علمى و اخلاقى برخوردار باشد که باید براى خیر و برکت علم ، به وى چشم امید دوخت ؛ چون اگر استادى در عین خمول و گمنامى ، لایق و شایسته باشد، سود و بهره او گسترده تر، و تحصیل علم از ناحیه او داراى کمال فزونترى است .
اگر در احوال پیشینیان و پسینیان ، سیر و سیاحتى کنیم و زندگى نامه آنانرا از نظر بگذرانیم به این نتیجه مى رسیم که سودمندترین عوائد علمى صرفا از سوى اساتیدى عائد مى گشته است که از لحاظ تقوى و نصیحت و دلسوزى نسبت به شاگردان ، حظ و نصیب فراوانى را دارا بوده اند.
همچنین اگر آثار علمى و مصنفات آنان را مورد مطالعه قرار دهیم مى بینیم که بهره گیرى از اثر علمى یک دانشمند پرهیزکارتر، فزونتر بوده ، و موفقیت و کامیابى دانشجویانى که سرگرم تحصیل از روى متن چنین آثارى بوده اند، بیشتر و جالب تر مى باشد.
این قضیه در مورد دانشمندان فاقد تقوى و عارى از مزایاى انسانى ، و نیز در مورد آثار علمى آنان ، نتیجه معکوسى را عاید دانشجویان مى گرداند. (یعنى دانشجویانى که نزد استادان عارى از تقوى درس مى خوانند و یا در تحصیل و درس خود، از آثار علمى آنان استفاده مى کنند، خیر و برکتى در کوشش آنها به چشم نمى خورد؛ بلکه در تحصیلات خود با ناکامى و عدم موفقیت مواجه مى گردند).
2- باید استاد را به عنوان پدر واقعى و روحانى تلقى کرد
دانشجو باید بر این اساس بیندیشد که استاد و معلم او، پدر واقعى و روحانى وى ، (و خود او به منزله فرزند روحانى او است ). پدر (و فرزند) روحانى از پدر (و فرزند) جسمانى ، با ارزش تر و ارجمندتراند.
بنابراین باید دانشجو در اداء حق ابوت و وفاء به حقوق تربیت استاد - علاوه بر رعایت ادب در حق او بدانگونه اى که قبلا یاد کردیم - به شدت ، ساعى و کوشا باشد. و بیش از دیگران به او احترام گذارد.
از اسکندر پرسیدند: براى چه به معلم و استاد خود بیش از پدرت ارج مى نهى ؟ در پاسخ گفت : معلم ، منشاء و سبب زندگانى جاوید و پایدار من است . ولى پدر من ، مجراى وجود زودگذر و ناپایدار من مى باشد. علاوه بر این پدرها معمولا - همزمان با اعمال غریزه جنسى با مادر - از تولید نسل و ایجاد فرزند و کمال او، غافل اند و در این جهت ، فاقد قصد و اراده مى باشند؛ بلکه قصد و اراده آنها متوجه لذت گیرى و کامیابى از این غریزه است که از این رهگذر - ناخودآگاه - فرزندى به ثمر مى رسد. بر فرض هم اگر پدر - در حین زناشوئى - اراده تولید نسل و یا کمال آن را داشته باشد، ارزش اراده مقرون با عمل ، از اراده عارى از عمل ، بیشتر است .(یعنى اگر هدف پدر - قبل از شروع به عمل زناشوئى - مساءله تولید نسل و یا کمال او باشد، همزمان با عمل زناشوئى ، از چنین اراده اى غافل مى باشد).
اما یگانه هدف و اراده معلم در تربیت شاگرد و فرزند روحانى ، تکمیل وجود او است . آرى او مى کوشد تا شاگرد را به کمال لایق خود نائل گرداند.
اصل وجود و هستى هر موجودى نمى تواند به آن ، ارزشى اعطاء کند مگر آنگاه که وجود را با عدم و نیستى بسنجیم . و الا خود وجود (فى نفسه ) نمى تواند شرافت و ارزش موجود را ارائه دهد؛ زیرا اینگونه وجود و هستى بسیط و ساده ، براى پست ترین موجودات مانند کرمها و حشرات گندبو و خیزدوک ها نیز فراهم آمده است .
شرافت و ارزش هر وجود به کمال آن مربوط است . علت کمال وجود شاگرد، شخص معلم و استاد او مى باشد (نه پدر او که باید او را صرفا مجراى وجود ساده و بسیط وى دانست ).
گویند: سید رضى (قدس الله روحه )، شخصیتى بزرگوار و بلند همت و داراى مناعت طبع بوده ، و از هیچ کسى ، منت و احسانى (آزرم آفرین ) را نمى پذیرفت . وى داستان هاى شگفت آورى با خلیفه عباسى (و دولتمردان وقت ) دارد که همگى آنها نمودار شخصیت والا و منزلت برجسته انسانى این مرد بزرگوار است . از آن جمله به خاطر نوزادى که خداوند به سید موهبت فرمود، صله و هدیه (که فخرالملک وزیر) براى او فرستاد (نپذیرفت  ). امثال اینگونه داستان ها را به مقدار فراوان درباره سید رضى یاد کرده اند.
از آن جمله مى گویند: یکى از اساتید وى ، روزى به او گفت : به من چنین گزارش شده است که خانه تو کوچک و تنگ و محدود است ، و گنجایش کافى ندارد، و در خور شاءن و مقام تو نیست ؟ من خانه اى وسیع و بزرگ دارم که در خور شئون تو مى باشد، و آنرا به تو اهداء مى کنم ، و تو زندگانى خود را بدانجا منتقل کن . سید رضى از قبول هدیه استاد، سر باز زد. ولى استاد اصرار ورزید و سخن خود را تکرار کرد. سید رضى گفت : استاد عزیز! من تاکنون هرگز احسان و منت پدرم را با دیده قبول نپذیرفتم ، با وجود داشتن چنین حالت روحى ، چگونه مى توانم احسان دیگران را قبول کنم ؟ استاد به او گفت : حق من نسبت به تو از حق پدرت بر تو، عظیم تر و مهم تر است ؛ زیرا من پدر روحانى تو هستم ؛ ولى پدر تو، پدر تن و جسد و جسم تو است . سید رضى در برابر چنین استدلال قوى ، تسلیم بودن خود را اظهار کرده و هدیه استاد را پذیرفت
 آنکه علم و دانش را به دیگران مى آموزد، بهترین پدر انسان به شمار مى آید؛ چون او پدر روحانى و مجراى کمال جان و روان انسان است ، او پدر نطفه نیست (که ساختمان جسمانى و هستى تن و بدن و اندام ناپایدار آدمى را بپردازد. بلکه او، روح و روان انسانى را ولادتى نو و تازه و جاوید مى بخشد).
3- استاد را باید به عنوان پزشک معالج جان و روان برشمرد
شاگرد و دانشجو باید با این اعتقاد به خویشتن بنگرد که او فردى مبتلا به بیمارى نفسانى است ؛ زیرا مرض و بیمارى عبارت از انحراف جسم از مجراى طبیعى است . شخصیت آدمى فطرة بر اساس سلامت روان ، و علم و بینش ، سرشته و استوار شده است . علت انحراف روح و روان انسان از مجراى طبیعى و عامل گرایش او از مسیر علم و دانش و دین ، عبارت از غلبه و تسلط و عدم تعادل اخلاط (330) و مزاج قواى بدنى است .
باید دانشجو معتقد باشد که استاد، پزشک درمان بخش بیمارى او است ؛ زیرا او سعى مى کند روح و روان شاگرد را به مجراى طبیعى آن بازگرداند. به همین جهت به هیچوجه ، شایسته نیست که از فرمان و اشاره او سرپیچى کند. مثلا اگر به دانشجو گفت : فلان کتاب را بخوان ، و درس و مطالعه خود را به همین مقدار، محدود ساز و بدان قناعت کن . اگر دانشجو از این فرمان استاد، سر باز زند، به منزله بیمارى است که با پزشک معالج خود در طرز درمان خویش به جدال و مخالفت برمى خیزد و او را تخطئه مى کند. (بدیهى است که چنین بیمارى هرگز درمان نخواهد شد).
در حکم و امثال آمده است :
(( (مراجعة المریض طبیبه ، یوجب تعذیبه ) ))
رفت و بازگشت و درگیرى و مخالفت بیمار با پزشک خود، موجب شکنجه و آزار و زیان به خود او مى گردد.
چنانکه بر هر بیمارى لازم است که از تناول ماءکولات آزاردهنده و زیان بخش ، و غذاهائى که اثر دارو را خنثى و تباه مى سازد - چه در حضور پزشک و چه در غیاب او - خوددارى کند، همچنین بر شاگرد و دانشجو لازم است که خویشتن را از پلیدى هاى روحى و معنوى - که هدف نهائى و منتهاى همت معلم ، پرهیز دادن و نهى شاگردش از آنها است - خویشتن را حفظ و صیانت کند. این پلیدیها و آلایش هاى روحى عبارتند از: کینه ، حسد، خشم ، آزمندى ، حرص ، کبر، غرور و امثال آنها از صفاتى که از رذائل اخلاقى به شمار مى آیند. دانشجو باید ماده این بیمارى را از بیخ و بن برکند تا از راهنمائى هاى معلم و پزشک روحى خویش سودمند گرد 


نوشته شده در  سه شنبه 87/5/15ساعت  10:24 صبح  توسط محمدمهدی میرزائی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مژده : تولد پایگاه توسعه فناوری اطلاعات مدرسه اول www.sch1.ir
استفاده از گروههای یادگیری همیار در کلاس:
برنامه معلم پژوهنده ؛ فرصت ها، تهدیدها :
دست آوردها و کاستی های برنامه معلم پژوهنده:
برنامه معلم پژوهنده
پژوهش عمل نگر
گزارش نویسی و نحوه ارائه گزارش:
الگویی دیگر در عملی پژوهش در عمل
گردآوری اطلاعات شواهد:
مراحل پژوهش در عمل
نه نکته یک چرخه بنیادی اقدام پژوهی
مراحل اقدام پژوهی
ویژگی های اساسی پژوهش در عمل
هدف از اقدام پژوهی ( طرح معلم پژوهنده ) چیست؟
اقدام پژوهی چیست
[همه عناوین(141)]