با قلبت گوش بده
شنبه: علی تکلیفش را انجام نداده است. معلم می پرسد:«چرا؟»
علی میگوید: «به آقا دیوه دروغ گفتم؛ دفتر و کتابم را چنگ زد و برد.»
معلم می گوید: « نه علی، دیو دروغ است. اگر تکلیفت را نیاوری از درس و مشقت عقب می مانی.»
یک شنبه: شکم علی درد می کند. معلم از او می پرسد: «چرا؟»
علی میگوید: « دیشب آقا دیوه غذایم را گرفت؛ حتی نانم هم را ربود.»
_ علی به تو نگفتم دیو دروغ است. حالا مجبوری تا ظهر گرسنه بمانی، چیزی نیست که بخوری.
دوشنبه: علی چشم راستش را دست مال بسته است. معلم می پرسد: « چه اتفاقی افتاده؟ »
علی جواب می دهد: « اقا دیوه دنبالم کرد. دویدم؛ صورتم خورد به دبیوار»
معلم می گوید: « علی جان، چند بار به تو بگویم، دیو وجود ندارد. دیگر نمی خواهم از این داستان ها بشنوم. »
سه شنبه علی وارد کلاس می شود. نمی نشیند. معلم می پرسد: «چرا نمی نشینی ؟»
علی می گوید: « من جیغ کشیدم؛ آقا دیوه کتکم زد؛ پشتم درد می کند.»
معلم میگوید: « این دیگر غیر قابل تحمل است. اگر این داستان ها را تکرار کنی، باید بروی گوشه کلاس روی یک پا بایستی!»
چهار شنبه: علی به مدرسه نمی آید. معلم از شاگردان می پرسد: «علی کجاست؟»
بچه ها می گویند: « بیمارستان است.»
معلم زیر لب می خواند: « خدایا کمکش کن! باز هم دیو کتکش زده است. با چاقو تهدیدش کرده است. حالا در بیمارستان است. آیا زنده خواهد ماند؟ »
کریستین ج. برینسلی
معلم عزیز یادت باشد. دیوها راستند. به قصه های بچه ها با قلبت گوش بده. شاید قلب زخم خورده ای را شفا بخشی.
برگرفته از کتاب سهم معلم شیوه معلم اثر دکتر علی رئوف